خدای غیور را با بندگان صبور عهدی است که اخلاص را با افشا جزا دهد.باز کن چفیه را مؤمن تا ببینیم که کدام دلاور است که کاسه شکسته سر و بازو و زانو را پیشکش حضرت حق کرده تا حقیقت آرمان و ایمانش را فریاد زند. تو همان نیستی که آواره به دنیا آمدی و زیر آوار از دنیا رفتی و فاصله اردوگاه تا گذرگاه را با جهاد و شهادت پر کردی؟ مادرت تو را نام چه نهاد که حیاتت الهامبخش مبارزان قدس شد و مماتت حیاتبخش مجاهدان اقصی؟ جوان، اسیر شدی و پیر، آزاده. اسارت، سرت را به سنگ نزد و انتفاضه سنگ، سودای مسلح کردن حماس را از سرت نینداخت. یا یحیی! قسم به صفحه آخر زندگیات که صحنه باشکوه بندگی است؛ تو کتاب را به قوت گرفتی و سلاح را به قدرت. عصا را انداختی تا باطلالسحر جادوی بنیاسرائیل شوی. ابو ابراهیم! تبر را زدی تا بت بزرگ صهیون را سرنگون کنی. توفانی که در واپسین سال حیات طیبهات بهپا کردی، اسرائیل را به آغازین روزهای حیات خبیثهاش برگرداند.ضربه کاریات، عادیسازی روابط شکمبارگان مسلمان با زرسالاران یهود را تا ابد تابو کرد. تو «نظم نوین» شیاطین را آشفته کردی. قبله اول را قضیه اول کردی. جاسوس اسرائیل نه، تو کابوس اسرائیل بودی. تو، خود تو بودی که دیوار مرزی را شکستی تا مرز بین حق و باطل و فاصله میان آدمیت و دنائت را شفاف کنی. غزه را کربلا کردی تا «کل یوم عاشورا» از یاد بشر نرود. حیثیت مرگ را به بازی گرفتی وقتی شهادت را در جنگ تن به تانک، گرم در آغوش کشیدی. سنوار! تو حسینوار زندگی کردی و ققنوسوار از خاکسترت برمیخیزی و تکثیر میشوی.ای آواره مجاهد اسیر آزاده جانباز شهید! لختی درنگ! خدا را با تو کاری هست.